اشتیاق مندان به سمت رمان این کتاب را از دست ندهید ، رمانی جذاب به قلم غفور درویشانی...
قسمتی از رمان:همیشه آدم تارک به زیر بودم پیوسته و همه جا ولی نمی دونم اون روز چرا دلم یه جوری شد توی سالن دانشکده راه می رفتم و از پله ها اسم رفتم و سرمو اسم اوردم و اونو دیدم اون دختری که پیوسته تصویر از اون چهره به عنوان عشق ارزو هام توی ذهنم ترسیم می کردم. اون نهار اون تصویر به واقعیت تبادل شد دیگه نفهمیدم چی شد جز اینکه دیدم همهی زندگیمو ترک کردم و دنبال اون بنت راه افتآدم. اسمش ژینو بود، ژینو سالمی حتی اکنون هم حرف بردن اسمش قند تو دلم آ ب می شه وقتی واسه بار اول بهش پیشنهاد دآدم قبل از اینکه حرفام تموم بشه بهم جواب رد انصاف دختر لج بازی بود، خیرگی باز و یک دنده بعد از اون روز هر وقت تونستم و با هر بهونه ای سر راهش سبز شدم ولی پاسخ اون همون پاسخ بار اول بود" نه "! دیگه همه از قضیهی ما خبر دار شدن و تمام اطاق ما رو می دیدن می دونستن چه آزموده و بازم حدس می نواختن جوابش بهم چیه. واسه خودمونم عادت شده حیات هر وقت منو باده دید یه لبخندی می زد و می فهمید باید بازم بیاد بشینه پای میز محاکمه!...