اسلام با دیدی ژرف و جامع به سمت اقبال و حاکمیت نگریسته و در امور اقتصادی و اجتماعی، راه حلهای قطعی را در جهت آشتی و پیشرفت تمام جانبه جامعه اسلامی، وضع کرده است. به نظر اسلام دولت فقط پاسبان ملت است و نمی تواند تمام طور که خواست بدون هیچ اساسی، در شئون جامعه مداخله کند زیرا اسلام به سمت دولت اختیارات عمومی تفویض کرده است تا مصالح و شئون مردم را تامین و پاسداری کند، همانطور که به سمت فرد نیز اهمیت انصاف و حفظ حقوق و آزادیهای فردی را محترم شمرده است و در همین اسم فعالیتهای اقبال را بر طبق آنچه خود صلاح بهتعمد ، محدود کرده است و به آدم توصیه کرده است که مراقب و ناظر بر اعمال دولت باشند، تا از انجام واجبات و وظایف خود مشمول نزند و منحرف نشود.
بنابراین اسلام با هیچ یک از نظریات دیگر مکاتب سیاسی سازگاری ندارد، بلکه خویش دارای اندیشه و قوانین بخصوصی، در این زمینه است که توضیح آن در ذیل می آید :
الف – احتیاج بود دولت:
اسلام ، بود دولت را برای سلامت و استواری شوون اجتماع بایست و ضروری میداند، زیرا زندگی اجتماعی بدون وجود سلطه حاکم و یا دولت، موجب می شود که هرج و مرج در جامعه حکومت کند و کرمت انسانی از بین برود و به جای استقرار امنیت، ترس و بیم تمام جامعه را بالا گیرد. بنابراین، تشکیل اقبال امری است که اسلام آن را ضروری می داند و خرد نیز وجود آن را لازم می شمارد.