قسمتی از تذکره :
میخواهم بیان از توو قصه ازعشق پاکمان آغازکنم. افسانه ضمیر اول شخص جمع ازآن هنگامیکه تو،مثل یک جبرئیل معصوم وپاکیزه درزندگی خود قدم نهادی وصفحات درخشان وزینی رابه دفترخاطراتم اضافه نمودی! حرف باهمان تماس نخستین و باهمان نگاه اولین و با اشعه ی نگاههای سوزان و فروزانی که از ته آن دونرگس شهلا و پرکشش وجادوگرت که برپیکرپرارتعاش و لرزانم فرومیریختی،بیکباره مرا ازپای درآوردی و من بدون اختیار و بیخود ازخویشتن بسویت مجذوب وکشیده شدم ! وآن فرصت بودکه دریافتم تودریک ثانیه موفق شده ایا که قلبم رابرای همیشه تسخیر خود کرده ، اندیشه هایم رابرای ابد بخودت اختصاص دهی !و….
بنت را چرا باب زمان حضرت محمد (ص) ننگ و عار می دانستند ؟
یک صفحه