خلاصه:
بمناسبت روز باشکوه مادر پدر جشن کوچکی انتظام داده بود. حرف شوهر و پسر کوچکمان اشکان زودتر رفته بودم تا به مادر کمک کنم. برادرم فرهاد نیز حرف کمی تاخیر به تجمع ما پیوست. خال خوشبخت با خانواده اش و عمه لیلا با آقا محمود نیز دعوت داشتند. پشت از سود شام و جمع آوری ادیم صحبتها گل انداخت. پدر هدیه ایا افسرده بود....