» :: کتاب زلف پارسا بینوا

بینوا رجولیت از روی نیاز
رفت حرف مسجد و برشد به دعا
دستها تا دو بناگر گوش افراشت
در دلش پیکری از کعبه نگاشت
به ادب دیده حرف آن پیکر دوخت
بانگ زد بارقه ی تکبیر افروخت
سوخت تا راه به افلاک برودت
و از همه ملک آفاق در گذرد
سر اسم چوبر سجده نهاد
سخت روزیهاش آمد وایاد
دیده دربست و پایین شد در فکر
شد فراموشش تسبیح و ذکر