رمان انهزام نوشته ی محمد تراضی نظری دارکولی این کتاب درست مانند داستان مسخ فرانتس کافکا روایت گر تنهایی بشر است. باب حکایت مسخ وقتی گره گوار سامسا به حشرهای تبدیل میشود، با وجود این که نانآور خانواده است، اما همه ی سزا سرا او را طرد میکنند. خواهرش میگوید: ” بهتر است فردا او را دم در بگذاریم حرف خاکروبهای او را همراه آشغالها حرف خود ببرد. اختتام او به درد چه میخورد؟!” باب رمان “فرار” نیز ارژن از اطرافیان و حتا از خودش متنفر شده است او تا از خودش میگریزد و حرف خود بیگانه شده است. در صفت او حتی خودش را هم طرد باده کند رمان « فرار » از طرفی هم همچون داستان حکیم دهکدهی فرانتس کافکا شخصیتی را از بهر ما تصویر میکند که زندگی عشق و میل خویش را فدای حرفه و شغل خود میکند. در پزشک دهکده، حکیم تمام زندگی و عشق خود را فدای حرفهی طبابت میکند اما میبینیم که او چگونه زندگی و تعشق خود را از دست میدهد و در طبابت نیز به پاداش مطلوب نمیرسد . چنان که مریضاش میمیرد. در رمان فرار نیز ارژن تمام عشق و زندگی خود را فدای حرفهی کتابت خود میکند اما در نهایت هر دو را از ید میدهد و میمیرد. این افسانه جوانی را برای خواننده پرتره میکند که نه راه فرار دارد، نه تفریح میکند و خیر آرزو به آینده دارد و تمام روزهای زندگیاش تکراری شده است.این رمان پرتره گر جوانی است که تارک در گم شده و تنها در حال ید و پا زدن است.