مجموعه حکایت به جهنم اثری خواندنی از خشایار مصطفوی...
قسمتی از کتاب :صبح که چشماناش را قید اسم کرد، احساس کرد چیزی گم شده است یا باید چیزی را بیاد آورد که نمیآورد. رغبتی از بهر بلند شدن از رختخواب نداشت. بلند میشد که چه کند؟ باران، از صدا یا بویش میشد فهمید که هنوز میبارد. چهار روز متوالی، از وقتی به شمال آمده بودند، یکسره و دایماً باریده بود و او و همسراش را باب ویلا زندانی کرده بود. احتمالا در بیرون، ماء همه جا را فراگرفته بود. میتوانست سابق خود اندیشه کند، پیادهروهای گلی، خیابانهای خالی نمناک، خیس شدن لباسها و خشک نشدن، عطسهها و سرفههای خشک، « بد موقعی و برای مسافرت انتخاب کردم » : برای چندمین بار به سمت خویش گفت...
داستانهایی اعتبار انگیز اما واقعی بر گرفته از اقبال حوادث روزنامه صبح خراسان ...
سیاهه داستانها:- پسر پاستوریزه
- حماقت مداوم
- خواستگار خوش یگان نظامی
- انباز تعیش
- خود ارجمند شدم
- نگاه درست
- از چاله به سمت بئر افتادن
- از دوستی خیابانی حرف سقط جنین
- اتکا بی جا
- تعیین اشتباه
- بی تفاوتی زوج و خیانت برابر
- تاوان عاطفه
- تصمیم اشتباه
- حیله شیطانی
- و دهها حکایت دیگر...