ساعت حدود یازده بامداد بود. حرف دفتر پدرم، حرف شرکت بودم که موبایلم زنگ زد. داشتم اطلس ای چهره که برای یه ساختمون
بلند و طراحی کرده بودم به سمت پدرم نشون می دادم. ازش پوزش خواهی کردم و تلفن رو جواب دادم.
بله، بفرمائین.
نیما الو سیاوش! برس که ... بابام تِرِکید!
« آروم تو تلفن گفتم »
رو صفت می کنیم. « فن ها » نیما اکنون وقت ندارم، نیم گاهنما دیگه بهتت زنگ می زن. داریم با پدرم
نیما صدات درست نمی آد! دارین حرف بابات زن ها چهره چک می کنین؟!
خفه شی نیما! زن خیر ، فن!
نیما ول کن ... بابای کچلت رو! می غایب ... بابام تِرِکید! ...................